بسم رب الشهدا ء والصدیقین
شهید به مثابه عطری است که در ان را باز کرده اند،بوی آن می پیچد وهمه جا را معطر می کند .تورا فرا میخواند ووقتی به سوی او می روی ،زمین گیرت می کند . طلائیه اگر رفته باشیمی دانی، پاها التماس می کنند بنشین.گرد و غبار وقتی روی لباست می نشیند ،بوی عطر در مشامت می پیچد و تازه می فهمی که آسمانگیر شده ای.به محض اینکه روی خاک زانو زدی،اولین درس از رشته عشق را می آموزی.صورتت که خاخاکی میشود ،آنچه آموختی با جانت در می آمیزد. این همان خاکی ایست که نیمه های شب از اشک شهید گل شده است .صدای باد، ناله های دلش را درگوشت می پیچاند.ودرس را مرور می کنی؛هرچه ادب و تواضعت بیشتر باشد در آستان دوست محبوب تر خواهی شد .دستهایت نا خوداگاه به سوی آسمان بلند می شود.پرده ی دل می لرزد ،اشک فرو می ریزد و می گویی؛ای رئوف مهربان حی قدیر،جان زهرا و علی دستم بگیر .
واو درس دوم را به تو آموخته است ؛تمنا. هنوز دستها را پائین نیاورده ای که غوغا می شود .بطن آسمان به لرزه در می آید .گرد و غبار بلند می شود .صاعقه ای می زند دلت آرام می گیرد و تازه می فهمی آنکه تورا فراخوانده و ضمانتت را کرده است چه منزلتی در این آستان دارد .حالا دیگر بوی عطر تمام فضای دلت را تسخیر کرده است . آرامش غریبی را حس می کنی که تا آن زمن نیافته بودی.گویی با دلت تنهای تنها شده ای و باد هر چه غریبه بوده را با خود برده .چقدر خودت را آشنا می یابی .لذت این حس در وجودت پیچیده که ناگهان یاد آوری خاطره ای که آنرا راوی در کنار الوند برایت گفته احساست را در هم می پیچد(در روایت داریم که هر کس که در آب شهید شود ،اجر دو شهید را دارد یک بار برای یکی از دوستان غواصم این روایت را تعریف کردم .گفت راست می گویی،از فرط ترسی که جنگِ در آب دارد.آن هم شب،در آب اروند خروشان،زیر آتش سنگین که بالای سرت می ریزد.شب عملیات والفجر هشت معنای این جمله را یافتم که هر کس که میخواهد به امام زمانش برسد ،باید خودش را به آ ب و آتش بزند و در آن شب هم آب بود و هم آتش)
و درس سوم را می آموزی؛مجاهدت.باید صداقتت را اثبات کنی و این کار سختی است خیلی باید خودت را آماده کنی.ابتلا لازمه عشق است و خطر شرط عاشقی .اما نترس .آنکه تو را به آغاز این راه خوانده ،می تواند به پایان این مسیر نیز برساندت. آنکه در آن عالم برایش حکم شفاعت زده اند ،سهل است در این دنیا که نگاهش حکم مسیحا کند.